سه شنبه 31 مرداد 1391برچسب:, :: 19:42 :: نويسنده : منا
سلام دوستای عزیزم از اینکه یه مدت نبودم ناراحنم خوب مسافرت بودیم ولی در عوض اومدم جبران کنم منو میبخشید دوستان من؟ خوب حالا بریم سراغ نوشته من:
از عشق تا love از عشق ایرانی تا لاو انگلیسی قرن ها فاصله است و مانمیدونیم ..... شاید برامون راحت باشه که بگیم i love u یا شاید وقتی رو کارت پستال هامون مینویسیم به فکر این نباشیم که داریم ملیتمون رو میفروشیم . فقط به فکر اینیم که قشنگ تر وشیک تره اما فکر نمیکنیم که پشت همین یه عشق ساده کلی خون ریخته شده پشت همین یه کلمه سه حرفی یه تمدن از شرق خوابیده وما چه بخواییم وچه نخواییم از همین تمدنیم مگه این نیست که تو درس تاریخ میخونیم : کوروش در یکی از جنگ ها برای دفاع کشته شد یا طاهریان بعد اسلام اولین قلمرو ایرانی مستقل رو تشکیل دادن شاید بگید چه ربطی داره اما فاصله این دو تا کلمه برابره با تمام جنگ های ایران با روم ، برابره با تمام زجه های یک مادر ، برابره با تمام چشم براه یک همسر، برابره با خون اون کسایی که چه قبل اسلام چه بعد اسلام رفتن تا از ایران دفاع کنن وبر نگشتن ، برابره با شجاعت زن های عشایر ، با شجاعت میرزا کوچک خان ، با نور پیرهن اتش گرفته ریز علی و برابره با دادها وفریاد های مرد ها زن ها تو کمیته مشترک زیر دست ساواک به همین راحتی این همه رو میفروشیم؟ با یه کلمه ؟ چه راحت ......
30 مرداد 1391برچسب:باحال -عکس, :: 19:54 :: نويسنده :
27 مرداد 1391برچسب:گاه دلتنگ میشوم, :: 16:51 :: نويسنده :
سلام دوستان نظر کم میدید ها!!!!!!!!!! بدید ! نظر بدید
گـ ــوشـہ اے مـے نشیــنم...
و حـ ـسرتــ هـ ـا را مـ ـے شمــ ـارم... بـاختـن هـ ـا را و صـ ـداے شکـستن هـ ـا را... نمـ ـے دانم من كـ ـدام امید را نـا امید کـ ـردم.... کـ ـدام خـ ـواهش را نشنــیدم... و بــہ کـ ـدام دلـتنگے خـندیدم..
کـ ـہ این چــنین دلــ تنـگم منبع:!www.firelove91.loxblog.com !!!
گـ ـاه دلتنــگـ ـ مـ ـے شـوم .....
20 مرداد 1391برچسب:با تو, :: 15:35 :: نويسنده :
نمیدانم... چرا بین این همه ادم پیله کردم به تو... شاید فقط با تو پروانه میشوم!!!
انسان هم می تواند دایره باشد هم خط راست. . . .
روزگار ما وفا با ما نداشت منبع:www.myheart91.loxblog.com
پنج شنبه 5 مرداد 1391برچسب:, :: 5:14 :: نويسنده : منا
سلام به روی ماهتون خوبید؟؟؟؟؟؟؟؟ دلم براتون اندازه انگشت کوچیکه مورچه شده بود باور می کنین؟؟؟ خیـــــــــلی ها گفتن چرا نبودم !؟ منم میگم : چاکر همتون هستم چند روز بود که داشتم تند تند رمان می خوندم ... جورواجور ها!!!!! بعدم باید به رمان خودم میرسیدم .باید یه کم می نوشتم تا مغزم باز شه ... حالا بیخیال اپ امروز رو بچسب!!!!!!!!!!!! می دونستین همه ما معتادیم ؟؟؟؟؟؟ ادما برای همدیگه مث سیگار می مونن ................ از همدیگه استفاده می کنن و بعدم ... جاش تو سطل اشغاله هر روز هم دنبال یه سیگار تازن ... خوشبوتر و بهتر .... تو اون مدت عشق و حالشون رو می کنن وبعد هم سیگار بعد براشون فرقی نداره که اون اخرین پک رو چجوری میکشن فقط چشمشون اون یکی رو می خواد انگار حالا کار همه شده خریدن ، کشیدن ودور انداختن هیچ کس به اون اخرین دود سگار فک نمیکنه و کسی درد های نهفته اونو نمی فهمه ...... حتا نمیدونه این سیگارا اونو می کشه تنها موقعی می فهمه که دارن اخرین پک ازشو می کشن !!!!!!!!!!
دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم ؟ پسر: آره عزیز دلم . . . دختر: منتظرم میمونی ؟ پسر رویش را به سمت پنجره اطاق دختر بر میگرداند تا دختر اشکی که از گونه اش بر زمین میچکد را نبیند و گفت ، منتظرت میمونم عشقم . . دختر: خیلی دوستت دارم . . پسر: عاشقتم عزیزم . . . . بعد از عمل سختی که دختر داشت و بعد از چندین ساعت بیهوشی کم کم داشت ، به هوش می آمد ، به آرامی چشم باز کرد و نام پسر را زمزمه کرد و جویای او شد پرستار : آرووم باش عزیزم تو باید استراحت کنی . . دختر: ولی اون کجاست ؟ گفت که منتظرم میمونه به همین راحتی گذاشت و رفت؟ پرستار : در حالی که سرنگ آرامش بخش را در سر دختر خالی میکرد رو به او گفت ؛ میدونی کی قلبش رو به تو هدیه کرده ؟ دختر: بی درند که یاد پسر افتاد و اشک از دیدگانش جاری شد .. آخه چرا ؟؟؟؟؟!! چرا به من کسی چیزی نگفته بود .. بی امان گریه میکرد . . پرستار: شوخی کردم بابا !! رفته دستشویی الان میاد!
چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:, :: 16:35 :: نويسنده : منا
سلام به گلهای باغ زندگی.... خوبید؟؟؟من که عالیم میدونید چرا ؟؟از نظر های قشنگی که شما دادید باتشکر از: فاطمه جونم , سوگل جونم , سوفی جونم,ثمینه گلم , الهام عزیزم , غزل گلم , سارا نازم , یاسی های گلم ,آناهید خوشگل,کارل بیبر جون ,مطهره نازم ,(وای ماشاالله انقدر زیادید که.....) اقا امیر, اقا بهزاد ,A.J خوبم , مهسا خوسگل من,اقا پارسا, اقا امید که تو پست اهورا مزدا از وب او الهام گرفتم وY.M از تمامی شما گلهای باغ زندگی ممنونم . و امیدوارم که بیشتر نظر بدید متن های طنز هم موضوع بدید بنویسم مثل انشا خب حالا آپ امروز: دنیایم فرشی بود نصفه کاره ..... هر روز قمتی از آن ررا گره میزدم اما تمام نمیشد برا فروش آن عجله داشتم .... اما فرش انگار خیال داشت بزرگ تر وبزرگ تر شود و کف پوش خانه ام شود خدا کلاف قرمزی به ما داده بود تا با آن فرشم را تزیین کنیم عشق را میگوم . روز اول خدا گفته بود :این یک مسابقه است هرکس فرش قشنگ تری ببافد من خودم از او میخرم. این کلاف قرمز هم عشق است مبادا از ان در جاهای غلط استفاده کنید چون کلاف دیگری داده نمیشود . و همین خدا برامان توضیح کوتاهی داد ورفت ومن ماندم وفرشی که باید می بافتم میدانستم خدا کلاف قرمز را در قلب خودش رنگ بخشیده پس مراقبش بودم و از ان استفاده نمیکردم روز ها گذشت وکلاف قرمز هنوز دست نخورده گوشه اتاق بود چندین بار قلبم ندا داده بود , پیغام پسغام کرده بود که عشق در خانه ام را زده بگذار در فرشت نقشی بزند اما من با سکوتم فرشم را بدون کلاف قرمز بافتم یک روز به خدا گفتم من فرشم تمام شده خدا نگاهی به فرشم کرد وگفت پس کلاف قرمزت کو؟؟؟؟؟؟؟ گفتم استفاده نکردم خدا گفت بنده من دروغ نگو گفتم :خدایا روز ها عشق در قلبم را زد اما من راهش ندادم و از کلاف قرمزم استفاده نکردم اما با ان کار دیگری کردم ...... دستم را به گردم بردم وشال گردن قرمزی را که در آن مدت برای مادر پیرم بافته بودم تا از سرما درامان باشد نشانش دادم ................. مادرم دوستت دارم
سه شنبه 27 تير 1391برچسب:, :: 1:1 :: نويسنده : منا
سلام به دوست های گلم بعضی هاتون گفتید که من متن شاد بنویسم پس الان دست به کار می شم اما اگه بد شد تو رو خدا مسخرم نکنین باشه؟؟؟ من تو طنز تازه کارم ! (میدونم مناسبت دیر شده اما به بزرگی تون قبول کنید ) من اینجا متن رو از زبان پدر خانواده ای نقل میکنم حالا متن: اون روز روز پدر بود ومن خوشحال وخندون اومدم خونه گفتم شاید یه هدیه متفاوت بگیرم (به غیر جوراب!!) بدو بدو لباس هامو در اوردم وصورتم رو شستم دیدم بچه هام دارن یواشکی نگام میکنن و میخندن دخترم رو صدا زدم وگفتم :بابا جون بیا اینجا ....... اومد تو بغلم ماچش کردم وگفتم چه خبر؟ اونم یه ذره منو نیگاه نیگاه کرد بعد با خنده گفت :باباجون روزتون مبارک بعد هم منو بوسید و از بغلم رفت پایین خیــــــــــــــلی خوشحال بودم بعد زنم اومد و به من تبریک گفت ویه جعبه کوچولو رو هم داد به من که توش کارت هدیه بود (وای خدا جون چه قدر خوشحال بودم ) و بدون اینکه متن روش رو بخونم عصر تنهایی رفتم به یه مغازه لباس فروشی شیک . با خودم گفتم اونقدری پول داره که بشه یه کت شلوار و یه سری خرت وپرت خرید ! بعدم به کت شلوار شیک ودو دست جوراب و دو تا بلوز خریدم و...... رفتم که حساب کنم خانم حساب دار کارت رو کشید رمز و وارد کرد کمی مکث کرد وگفت : کارتتون 5000 تومن بیشتر موجودی نداره!!!!!!!!! منو می گی وا رفتم !! خانمه ادامه داد :با این پول میتونید دو دست جوراب رو ببرید منم دیگه پول نقد باخودم نیاورده بودم که!!!!!!! جوراب ها رو گرفتم وسر افکنده زدم بیرون . رفتم کارته رو بندازم دور که چشمم به نوشته روش افتاد: عزیزم چون پارسال دیدم از اون جورابه خوشت نیومد خواستم امسال به سلیقه خودت جوراب بخری
نتیجه اخلاقی:با کارت های هدیه به سلیقه یکدیگر احترام بگزاریم
|